ظلمت زندگی
در ظلمـت زنـدگــی هـر انســـان ضعیف
پـامـال جـلال و جـاه ، محکـوم فــداست
ماننـــــد یکــی بـرگ خـــــزان دیــدۀ زرد
افتـاده بروی خاک و از شاخـه جـداست
بـرشاخـه ، بـه بیشـه زار گلبـانگ هــزار
از نعرۀ شیر بیشه ، بشکسته صداست
این رسـم زمانـه است ، بی چون و چـرا
بی قدرت و ملک لاجـرم شاه ، گـداست
از روز ازل ، ســـرشت دنیــــــای دنــی
چون خـوی زنـان هـــرزه با ناز و ادا ست
زآنـرو دل خـود سپـــرده ام بـر ره دوست
کان راه طریق عشق و ایمان و هداست
بر قـدرت کبریائـی اش ، سجـده ز زهـد
پیشانی من به خاک و دل غـرق نداست
از ظلمــت زنـدگــی مـرا نیست هــراس
چون کلبـۀ دل ســرای پـرنــور خــداست