سراج
فرهنگي اجتماعي خانواده
فرشته زميني کودکي که آماده تولد بود ،نزد خدا رفت و پرسيد: مي گويند که فردا مرا به زمين مي فرستي اما من به اين کوچکي و ناتواني چگونه مي توانم براي زندگي آنجا بروم؟! خداوند پاسخ داد از ميان فرشتگان بيشمارم يکي را براي تو در نظر گرفته ام او در انتظار توست و حامي و مراقب تو خواهد بود. کودک همچنان مردد بود و ادامه داد: اما من اينجا در بهشت جز خنديدن و آواز وشادي کاري ندارم. خداوند لبخند زد: فرشته تو برايت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد، تو عشق او را احساس خواهي کرد، و شاد خواهي بود. کودک با ناراحتي گفت:اما اگر بخواهم با تو صحبت کنم چه کنم؟ و خداوند براي اين سوال هم پاسخي داشت: فرشته ات دستهاي تو را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو مي اموزد که چگونه دعا کني. کودک سرش را برگرداند و پرسيد: شنيده ام در زمين انسانهاي بد هم زندگي مي کنند،چه کسي از من محافظت خواهد کرد؟ خدا گفت : فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد.حتي اگر به قيمت جانش هم تمام شود کودک ادامه داد: اما من هميشه به اين دليل که نمي توانم تو را ببينم غمگين خواهم بود.
خداوند لبخند زد و گفت: فرشته ات هميشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد،اگر چه من هميشه در کنار تو هستم. در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهايي از زمين به گوش مي رسيد. کودک مي دانست که به زودي بايد سفر خود را آغاز کند. پس سوال آخر را به آرامي از خدا پرسيد: خدايا اگر بايد هم اکنون به دنيا بروم لااقل نام فرشته ام را به من بگو!! خداوند او را نوازش کرد و پاسخ داد: نام فرشته ات اهميت ندارد ولي مي تواني او را مادر صدا کنی... نظرات شما عزیزان:
سلام.متنتون عالی بود.وبتونم قشنگه.موفق باشی
آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
||
|